هدیه ای از طرف خدا

حرفای دلم

النای نازم دختر قشنگم چند روزیه که دلم خیلی گرفته وحتی خیلی کم حرف میزنم تمام بدنم بی حسه نمیدونم چمه کاش میتونستی باهام حرف بزنی امروز 24م اسفند 92 هست و تو امروز دقیقا 6 ماهت شده  عکسای 5 تا 6 ماهگیت تو دوربین ود که متاسفانه دزدیدنش اما تو گوشی من وبابا بازم عکس داری و کلی فیلمای بامزه. اگه خدا خواد میخوایم بریم کرج اخه دوم عقد دختر دایی سیما هست و ما زودتر میریم راستی مامانم دعا کن تا کمر بابایی خوب بشه اخه خیلی کمردرده
24 اسفند 1392

تقدیم به مامانی النا از طرف بابایییییییی

اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن. هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و هم...
19 اسفند 1392

دخترم پاره ی تنم

دخترم دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم پاره ی تنم دوستت دارم ...  صدای دلنوازت را نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را    همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونس و  با محبت ترین پرستار عالمی تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام تو رحمت کاملی تو را با همه ی وجود دوست می دارم دخترم همیشه  خوب باش و خوب بمان ...
18 اسفند 1392

دخترم یکروز بزرگ میشود

دخترم یکروز بزرگ میشود    دخترم یکروز بدنیا می آید ومن کامل میشوم. دخترم دندان در می اورد راه میرود و"مامان" میگوید. میرود مهد وبرایم نقاشی میکشد.می رود مدرسه ومینویسد "مامان دوست دارم " دخترم یکروز دانشگاه میرود، یکروز لباس عروس میپوشد ویکروز مادر میشود. دخترم را دوست خواهم داشت به اندازه یک مادر، به خود قول داده ام تازمانی که زنده هستم نگذارم تنهابماند.یادش میدهم که دوست پیداکند،یادش میدهم بازی کند، بیرون برود، ،یادش میدهم برای خود عاشق پیداکند،یادش میدهم هم معشوق باشد هم عاشق. نمیگذارم تنهابماند ازادش میگذارم که هرزمان خواست ازدواج کند،یادش میدهم که روش زند...
18 اسفند 1392

بدون عنوان

دختر نازم خیلی خوابت سبکه و با هر صدایی سریع بیدار میشی مخصوصا وقتی لباستو عوض میکنم تا بریم بیرون اما یروز خیلی خوابت میومد و هر کار میکردیم تا بیدار بشی اصلا انگار نه انگار حتی وقتی مینشوندمتم خواب بودی اینم عکسش گلم   ...
17 اسفند 1392

روزهای اول زندگیت

النا جونم میخوام یه کوچولو از روزای اول زندگیت برات بنویسم که تا حالا مجال نوشتنش نبوده النا خانم شما 92/6/24 بین ساعت 12 تا 1 ظهر وقت اذان بود که تو بیمارستان کسری کرج به دنیا اومدی. توی اتاق عمل من خیلی ترسیده بودم  وتمام بدنم میلرزید و اشک از چشمام میومد و افت فشار داشتم اخه بیهوشم نکرده بودن. وقتی به دنیا اومدی تورو بهم نشون دادن تماما میپرسیدم سالمه،کلی اونجا ذوقتو زدن مخصوصا موها و مژه هات میگفتن چقد توپل و بامزه س خیلی خوشحال بودم و کلا استرس از سرم پرید و بعد تورو اوردن گذاشتن کنار صورتم گقد صورتت گرم بود و من بوست کردم و دکترا هم مشغول بخیه کردن چه حسی بود واقعا جالب و وصف نشدنی از خدا به خاطر لطفش تشکر کردم . وقتی اومدم تو ب...
4 اسفند 1392
1